خاطره ی یک روز پر کار
پریروز باغ زنداییم بود افطاری اونجا یک استخر بزرگ و یک حوضچه ی کوچولو دارن بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس |
اول باهم سوار تاب شدیم بعد من و تو و دختر داییم پامون رو کردیم تو استخر بعد من رفتم تو حوضچه و چون ابش سرد بود اومدم بیرون تا پا درد نشوم حالا وقت افطاری بود افطاری کردیم و دوباره من وتو و دخترداییم پامون رو کردیم تو استخر بعدش من و تو با چراغ قوه اومدیم تو کوچه ی تاریک ولی تو کوچه پسر خاله ام و داییم بودن ماهم رفتیم تو چون شب ها گرگ و سگ میامد دوباره پامون رو کردیم تو استخر ولی پای تو هم خیلی خیلی خیس شد ترسیدم سرما بخوری پات رو از توی استخر دراوردم تو ناراحت شدی خودم هم راضی به این کار نبودم ولی خب بخاطر خودت بود شب قرار بود خونه ی مامان بزرگم بخوابیم البته با دختر داییم و خواهرم شیشه رو تا نصفه دادیم پایین و باهم بیرون رو نگاه کردیم
باد هم به سر و صورتمون می خورد و مو هامون تکون میخورد دختر داییم رو پام خوابید و تو رو به خاطر همین کنار در گذاشتم وقتی رسیدیم من هم تو ماشین خوابم برد وقتی بیدار شدم و در را باز کردم دیدم تو نیستی یکدفعه دیدم افتادی تو جوب با این که دیروزش بردمت حموم من برای تو گریه کردم شب خوابیدیم یکدفعه دیدیم دختر داییم جیش کرده بعد همه رفتن تو توالت و همه از دختر داییم دوری میکردن دختر داییم رو براش مای بی بی گذاشتیم بعد دختر داییم رفت و کنار عموش خوابید صبح صبحونه خوردم ظهر ناهار خوردم و خواستم بروم و بیارمت تا باهم افطاری بخوریم که یکدفعه دیدم رو بدنت دو تا مورچه دیدم و ان ها را برداشتم و دستامو شستم خدا می دونه تا حالا چند بار تو رو گاز گرفتن شب شده بود خواستم دوباره شب اون جا بخوابم
ولی بابام گفت چون پس فردا داریم می ریم کیش و من فردا کار دارم نمی تونم دنبالت بیام و تو از مسافرت جا می مونی اون شب من و تو شب خونه ی خودمون خوابیدیم هه هه ههبوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس